- تاريخ : شنبه 13 ارديبهشت 1392برچسب:شهید بالا مقام,شهید اسدی ,نمونه شهید امیر اسدی, , 18:44
همرزم شهید امیر اسدی خاطراتش را بازگو میکند(فریبرز جهانگیری):
من با شهید اسدی 8 سال همکلاسی بودم
امور تربیتی آموزش و پرورش خیلی دنبال امیر میگشت تا از نزدیک ایشان را ببیند و با ایشان آشنا شود.
چون از امیر تعاریفی که شنیده بود و ذکر و خیرش راشنیده بود.
اما چند بار امیر را دیده بود و نشناخته بود،آخه ایشان دنبال امیر بود و فکر میکرد امیر خیلی تو چشم میزند و برجسته است
اما به دلیل سادگی و بی تکلف بودن امیر از کنار ایشان رد شده بود و نشناخته بود
اما عملکرد امیر طوری بود که بچه ها با عمق وجود او را دوست داشتن و این سادگی نکته بارز امیر بود.
اما زمان جنگ و اردوگاه خاطرات خواستی با امیر داشت
یکبار یادمه تو جابجایی اردوگاه به امیر گزارش شده بود که چند بار وسایلی گم شده است.
امیر بالاخره تصمیم گرفت در اردوگاه راجع به این قضیه صحبت کند و امیر در نمازخانه چنین گفت:
تا حالا چنین چیزی نبوده که وسایلی گم شود و در اینمورد با بچه ها حرف زد و بعد از صحبتش یکدفعه طاقت نیاورد و
دل رئوف و مهربانش بحالت انفجار در آمد و بعد از صحبت کردن با بچه ها و برگشت و پشت به بچه ها شروع به گریه کرد
و متعاقب آن بچه ها شروع به گریه کردن.
خصوصیات بارز امیر همین چیزها بود و اصلا با روحیه نظامی برخورد نمیکرد و با رفتار و کردارش بر قلب بچه ها حکومت میکرد
امیر و دیگر رزمندگان به اذن خداوند پرده و حجابی از جلوی دیده گانشان کنار رفته و الهی شده بودن
و آینده را خیلی روشن می دیدن و خصوصا از نوع کار بچه های تخریب این بود که در پاکسازی ها همیشه پرواز آسمانی داشتن
بخاطر همین بود که امیر با چشم آسمانی ، افرادی را می دید که آماده پرواز شده اند و دلش نمیومد که با اونها تند حرف بزنه.
اما زمانیکه ما در عملیات شهدای زیادی داده بودیم از ایشان میخواستیم که با حضورش آرامش رو بین بچه ها برگردونه
و ایشان براحتی با حضورش و با حرفها و پند و اندرزش بچه ها بقول جدیدی ها ریکاوری میکرد.
یه خاطره دیگه از همرزم دیگر:خدایا شهدا کجایند و ما کجا
چگونه ما از شهدا جاماندیم و واماندیم
شهید اسدی عزیز یادش بخیر تو میدان های مین چه میکردیم
همه دنبال پرواز بودیم
اما من و تو بالمون زخمی شد
اما تو خودت رو درمان کردی و پرواز کردی
اما من بالم زخمی و از تو جاماندم
ای شهدا بیایید و به داد ما برسید و برای ما دعا کنید
تا درمان بشویم و بتوانیم با شما پرواز کنیم
ای شهدا یادتون باشه شب عملیات ما بهم قول دادیم حالا شما ما رو فراموش نکنید
خدایا ما رو به قافله شهدا برسان
خاطراتم با شهید امیر اسدی (شهید تخریب)
بعد از عملیات فتح خرمشهر وقتی ما از مرخصی برگشتیم ، چون با شهید حاج حسن تهرانی مقدم و چند نفراز بچه ها از مشهد برگشته بودیم .
معمولا مرخصی میرفتیم ، قرار میزاشتیم و دست جمعی به مشهد الرضا ع برای پابوس آقا و تشکر میرفتیم.
خلاصه اینکه برگشتیم تشکیلات تیپ کربلا دچار تغییرات شده بود و داشت تبدیل به لشگر میشد.
با شهید رسول آقا علی رویا که از بچه های اصفهان بود آشنا شدیم و ایشون رو بعنوان مسئول تخریب لشگر معرفی کردن.
همیشه این مشکلات رو دوران جنگ داشتیم و همشهری بازی بود و هر کسی میومد همشهری های خودش روی کار میزاشت، ما هم که از زمان جنگ کردستان با بچه های اصفهان آبمون تو یک جوب نمیرفت اینقدر بما گشنگی میداندن که شب که میخوستیم برای برون مرزی و شناسایی بریم نای راه رفتن نداشتیم ،یک نصفه نان لواش با دو خرما و شاید سی گرم پنیر این ناهار و یا شام ما بود.
اما من کاری به تغییرات و آدمهاش نداشتم چون دوران جنگ همش سختی و مشکلات بود و باید میساختیم اما این دسته هم بدجوری مته به خشخاش میزاشتن و بما نون کپک زده میدادن که نمیشد خورد.
بگذریم ! تو همین تغییرات بود که با شهید امیر اسدی عزیز توسط شهید آقا علی رویا آشنا شدم ، از همون اول چهره ی صمیمی و دوست داشتنی بود
منم که معمولا آدم هارو خیلی زود میشناسم ، ایشون رو که دیدم به دلم نشست ، از همون اول خدا شاهده که دروغ نمیگم یک حالت انتظاری تو چشماش دیدم و کمی افسرده بود بخاطر جاماندگی از دوستان شهیدش !
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
- نويسنده : سینا فروتن